داستان بازی Red Dead Redemption 2 – قسمت اول

Red Dead Redemption 2 داستان

شرح کامل داستان بازی Red Dead Redemption 2 – قسمت اول

"به قلم علیرضا رزمجویی"

با عرضه‌ی عنوان جاه‌طلبانه‌ی Red Dead Redemption 2 بسیاری از گیمرها در سرتاسر جهان درگیر جذابیت‌های داستانی این عنوان شده‌اند و بحث و گمانه‌زنی‌های بسیاری در مورد عناصر مختلف داستانی آن وجود دارد که تا سالها می‌تواند نقل محافل گیمینگ باشد. در نقد و بررسی Red Dead Redemption 2 از دستاوردهای باشکوه این عنوان و همینطور اندک مشکلات بارز آن سخن گفتیم. حالا زمان آن رسیده است که به سراغ تحلیل و بازگویی داستان رستگاریِ آرتور مورگان برویم و از ظرافت‌های کم‌نظیر آن که ممکن است به آن دقت نکرده باشید، بگوییم. لذت بردن از داستان این عنوان می‌تواند به اندازه‌ی گشت و گذار در دنیای افسارگسیخته‌ی آن جذاب باشد؛ بنابراین سعی کرده‌ایم این مقالات، راهنمایی جامع برای افرادی که به زبان انگلیسی مسلط نیستند یا افرادی که پس از تجربه می‌خواهند داستان این عنوان محبوب را مرور کنند، باشد. با پردیس‌گیم و محتویاتی که در هیچ جای دیگری نمی‌توانید به آن دسترسی داشته باشید، همراه باشید.

نکته 1: بدیهی است که این مقاله دارای اسپویل‌های داستانی از عنوان Red Dead Redemption 2 می‌باشد و توصیه می‌شود که ابتدا خط اصلی داستانی آن را به اتمام برسانید و سپس به خواندن این مقاله بپردازید. البته در این مقالات چند قسمتی سعی کرده‌ایم خط داستانی را قدم به قدم و به ترتیب بازگو کرده و مورد تحلیل قرار دهیم؛ با این حال برای اشاره به ارتباطات و ظرافت‌های داستانی، گاهی به وقایع آینده نیز اشاره می‌شود. بنابراین می‌توانید با احتیاط، همزمان با تجربه نیز از این مقالات بهره ببرید.

نکته 2: در این سری مقالات فقط به خط اصلی داستان پرداخته شده است و برای اینکه از پراکنده و طولانی شدن مطلب جلوگیری شود، از شرحِ داستان ماموریت‌های فرعی که ارتباطی با خط داستانی بازی ندارند و همینطور جزئیات نامربوط به هدف بازی، صرف نظر شده است.

داستان Red Dead Redemption 2

فلش‌بک به آینده

از آنجایی که Red Dead Redemption 2 یک پیش‌درآمد است، بنابراین اگر Red Dead Redemption را تجربه‌ی کرده باشید، با پیش‌زمینه‌ای قدرتمند و یک حس کنجکاوی شدید، به دنیای رستگاریِ دوم وارد خواهید شد. می‌دانید که "داچ ون‌درلین"، رهبر دارو‌دسته‌ی ون‌درلین به مرور عقل و کنترل گنگ خود را از دست داده و در نهایت به شکلی خفت‌بار تسلیمِ "تغییر" زمانه شده و خود را از پرتگاهی رها کرده و در مقابل دیدگان "جان مارستون" به زندگی‌اش پایان می‌دهد. همینطور با زمینه‌‌ی اصلی نسخه‌ی قبل و انگیزه‌ی جان مارستون برای رها کردن خود از زندگی قدیمی و وحشی خود و به دست آوردن شرافت در کنار یک زندگی عادی و زن و بچه‌ی خود، آشنایی دارید.

می‌دانید که در رستگاریِ اول هیچ اشاره‌ای به "آرتور مورگان" پروتاگونیست کاریزماتیک این نسخه نشده است؛ پس می‌توانید حدس بزنید که حتما رویدادی مهم گریبانگیر زندگی او شده و فاصله‌‌ای قابل‌توجه بین او و اتفاقات رستگاری اول افتاده است. همینطور می‌دانید که "خاویر اسکوئلا" و "بیل ویلیامسون" به همراه داچ از اتفاقات رخ داده در نسخه‌ی قبل جان سالم به دربرده‌اند زیرا شما در نقش جان مارستون، هر دو را به قتل می‌رسانید. و در نهایت می‌دانید که "ابیگل رابرتز" نیز مانند جان مارستون عضوی از دارودسته‌ی ون‌درلین بوده است و پس از مدتی با جان ازدواج کرده و حاصل آن پسری به نام "جک مارستون" است.

داستان Red Dead Redemption 2

فصل اول – طوفان قبل از آرامش!

زمانی که اولین قدم را به دنیای رستگاریِ دوم می‌گذاریم، با اتمسفری سرد و سنگین، تلاش برای بقا و پس مانده‌هایی از یک فاجعه روبه‌رو می‌شویم. با اعضای گنگ در شرایطی روبه‌رو می‌شویم که پس از یک سرقت بزرگ اما شکست‌خورده در شهر "بلک ‌واتر"، در حال فرار از قانون هستند. این سرقت فاجعه‌بار باعث کشته و مفقود شدن تعدادی از اعضای گنگ شده است و آنها حتی به پولی که برای سرقت در نظر گرفته بودند نیز دست پیدا نکرده‌اند. در این شرایط بحرانی، فرصتی پیش آمده است تا آرتور مورگان خود را به عنوان فردی جسور و وفادار نشان دهد. او یک کمپ موقت در یک معدنِ رها‌شده پیدا کرده و اعضای دارودسته با سرپناه گرفتن در آن از سرمای سوزناک و ناجوانمردانه‌ی که بین واقعیت و رویایِ یک زندگی بدون قانون و آزادانه، فاصله انداخته است پنهان شده‌اند.

یکی از اولین ماموریت‌های بازی به پیدا کردن غذا در آن سرما و طوفان مربوط می‌شود. داچ پس از سخنرانی دلگرم‌‌کننده‌اش برای اعضای بهت‌زده‌ی دارودسته و نشان دادن اینکه اهمیت بسیاری برای آنها قائل است، به همراه آرتور به دل طوفان می‌زند. در راه با شخصیتی جذاب و یکی از اعضای تازه واردِ گنگ که در ادامه‌، روایت بازی برای پستی بلندی‌های خود از او کمک بسیاری می‌گیرد، روبه‌رو می‌شویم: "مایکا بِل". او پس از گشت‌زنی خبرهای خوبی برای داچ آورده است. کلبه‌ای پیدا کرده است که صدای جشن و خوش‌گذرانی از آن به گوش می‌رسد و می‌تواند هدف خوبی برای بدست آوردن مایحتاج باشد. در راه کلبه، مایکا با گفتن اینکه تعداد زیادی افراد بدردنخور که صرفا مصرف‌کننده‌ هستند در گروه حضور دارند، برای اولین بار از خودخواهی خود پرده‌برداری می‌کند.

داچ با فریادِ جذاب خود خطاب به اعضای دارودسته: "قوی بمونید. با. من. بمونید."

Stay strong. STAY. WITH. ME

نقشه‌ی پیدا کردن غذا در کلبه آنطور که داچ برنامه داشت، پیش نمی‌رود و با رخ دادن تیراندازی مشخص می‌شود که افراد دارودسته‌ی "اُدریسکول" با رهبری "کُلم اُدریسکول" این کلبه را اشغال کرده‌اند. اُدریسکول‌ها رقیب و دشمنی دیرینه برای دارودسته‌ی ون‌درلین محسوب می‌شوند و در ادامه مشخص می‌شود که داچ و کُلم گذشته‌ای خونین داشته‌اند و نسبت به هم کینه‌ای دیرینه دارند. در حالی که آرتور یکی از اعضای اُدریسکول‌ها را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد و داچ نیز نظاره‌گرِ وفاداری و خشونتِ دستِ راستِ خود (آرتور) است، بازجویی جواب داده و مشخص می‌شود که اُدریسکول‌ها نقشه‌ی سرقت قطاری متعلق به شخصِ "لِویتیکوس کُرن‌وال" را کشیده‌اند که در ادامه به هدفی برای داچ تبدیل می‌شود.

یکی از مهمترین اتفاقاتی که در این حین رخ می‌دهد آشنا شدن با یکی از بهترین و قدرتمندترین شخصیت‌های بازی یعنی "سِیدی اَدلر" است. اُدریسکول‌ها همسر او را به قتل رسانده و او در شرایطی بد با داچ، آرتور و مایکا روبه‌رو می‌شود. شرایطی که در آن بازی با ظرافتی تمام، شیطنتِ درونِ مایکا و همینطور جسارت و جنگندگی سیدی را که چاقو به دست می‌خواهد همه را از سر راهش بردارد، نشان می‌دهد. اگر نسخه‌ی قبل را تجربه کرده‌ باشید تضاد جالبی را در رفتار داچ با این زن درمانده مشاهده می‌کنید. یکی از غافل‌گیرکننده‌تری لحظاتِ رستگاریِ اول به واقعه‌ای بازمی‌گردد که جان مارستون به همراه کلانتران داچ ون‌درلین را محاصره کرده‌اند و داچ از یک زن درمانده به عنوان سپر استفاده کرده و در نهایت او را به شکلی وحشیانه به قتل می‌رساند. حالا آن را با رویکردِ داچِ رستگاری دوم مقایسه کنید که هنوز عقل خود را از دست نداده است و حالا به زنی که به تازگی بیوه شده است دلداری داده و با آغوش باز به او سرپناه و خانواده‌ای جدید هدیه می‌کند. Red Dead Redemption 2 در نشان دادن تغییر و تحولات شخصیت‌ها در طول زمان، شگفت‌انگیز است.

داستان Red Dead Redemption 2

آرتور مورگان خطاب به سِیدی ادلر: "ما آدم‌های بدی هستیم اما اونها (اُدریسکول‌ها) نیستیم."

We’re bad man but we ain’t them

روایت بازی از بازگرداندن سِیدی به کمپ نیز در جهت دادن به ذهنیت مخاطب بهره می‌برد و ثابت می‌کند که تا به این لحظه هیچ صحنه‌ی بیهوده‌ای را مشاهده نکرده‌ایم و لحظه به لحظه‌ی این آشوبِ سرد هدفمند بوده است. داچ با رسیدن به کمپ از "سوزان گریمشاو" که مسئول برپایی و رسیدگی به کمپ است، خواهش می‌کند که به سِیدی رسیدگی کنند. حالا زمان استراحت است و خانم گریمشاو همه را به محلی که برای استراحت در نظر گرفته است هدایت می‌کند. برای داچ و اعضای ارشد گروه از جمله آرتور اتاقی مجزا در نظر گرفته شده است و مایکا همین موقع است که با اعتراض به اینکه اتاقی مجزا برایش در نظر گرفته نشده است و باید کنارِ بیل ویلیامسون (مناسب‌ترین لقبی که می‌توان برای او در نظر گرفت، "احمقِ گروه" است!) شب را سر کند، از حسادتش نسبت به آرتور نیز پرده‌برداری می‌کند.

پس از اینکه اعضای داوردسته‌ی ون‌درلین از آن شب طولانی و پر از وحشت جان سالم به در می‌برند، حالا زمان آن رسیده است، همه دوباره با هم متحد شده و با نقشه‌های داچ به سمت هدف خود یعنی رهایی از قانون و رسیدن به یک زندگی آزادانه حرکت کنند. یکی از جذاب‌ترین گفتگوهایی که در همین ابتدای بازی نکات ظریفی را بازگو می‌کند، بحث مفقود شدن جان مارستون است. ابیگل با خواهش به سمت آرتور هجوم می‌آورد و از او می‌خواهد شوهر کله‌شق‌اش را که در آشوب و همهمه‌ی سرقت بلک‌واتر از گنگ جدا شده و به سمت دیگری متواری شده بود، پیدا کنند.

این لحظه‌ که ساختار روایتیِ هوشمندانه و کم‌نقص بازی را به رخ می‌کشد، از رابطه‌ی شکرآب شده‌ی جان مارستون و آرتور مورگان خبر می‌دهد. آرتور علاقه‌ای به نجات جان مارستون ندارد و کمی زمان می‌برد تا او به همکاری راضی شود. بعدها در طول داستان متوجه می‌شویم جان مارستون که از نوجوانی عضو این دارودسته بوده است، چند سال قبل، آن را به مدت یک سال ترک کرده و خانواده‌ی خود را بدون سرپرست رها کرده است. این برای آرتوری که در این فصل از بازی نهایتِ وفاداری خود را به داچ نشان می‌دهد، نشانه‌ی عدم لیاقت و عدم وفادارای جان مارستون به دارودسته‌ی ون‌درلین است. نهایتا با وساطت یکی از باهوش‌ترین و کاریزماتیک‌ترین اعضای گروه یعنی "هوزِآ مَتیوز" که نقش مشاور داچ و به عبارتی رهبرِ دوم گروه را دارد، آرتور به همراه خاویر مسئولیت پیدا کردن جان مارستون را بر عهده می‌گیرد. جان که توسط حمله‌ی گرگ‌های گرسنه در آستانه‌ی مرگ است و اسب خود را از دست داده و یادگاریِ مشهورِ صورتش را توسط پنجه‌ی گرگ‌ها هدیه گرفته است، مسلما در آن شرایط بحرانی از دیدن دوباره‌ی آرتور خوشحال می‌شود. در نهایت آرتور با سرزنش‌ها و شوخی‌های تلخی که به خوش‌ شانس بودن جان و همینطور آسان پذیرفته‌ شدن دوباره‌ی او توسط داچ (پس از پشت کردن به دارودسته و غیبت یک ساله) اشاره می‌کند، او را نجات داده و به آغوش گرم خانواده‌اش باز می‌گرداند.

اگر لحظات جذاب رستگاریِ اول کماکان در ذهن‌تان تازه باشد، این می‌تواند یادآور روزهایی باشد که جک مارستونِ جوان از خود خامی نشان داده، در بند یک خرس گرسنه گرفتار شده و پس از نجات‌یافتن توسط پدرش سرزنش می‌شود. همانطور که در نقد و بررسی بازی گفته بودیم، Red Dead Redemption 2 باعث می‌شود تجربه‌ی رستگاری اول نیز بشدت همزادپندارانه‌تر به نظر برسد و در همین چند ساعت ابتدایی بازی می‌توان اولین نشانه‌های این را به عینه دید. پس از چشیدن طعمِ رویارویی با آن درنده‌های گرسنه، حالا می‌توان بیشتر با آن جان مارستونِ خانواده‌دوستی که از رفتار احمقانه‌ی پسرش خشمگین بود، همزادپنداری کرد. در طرف مقابل، تجربه‌ای که از رستگاری اول به دوش می‌کشید نیز تاثیر بسزایی در درک لحظات ناب Red Dead Redemption 2 دارد. از همین ابتدا می‌توان گوشه‌‌ای از تاثیراتی که آرتور مورگان بر آینده‌ و رفتار جان مارستون داشته است را حس کرد و سایه‌ای از سرزنش‌های جان به پسرش را حالا در رفتار آرتور نسبت به جان مارستون دید. رفتاری که در فصل‌های بعد حرف‌های بیشتری نیز برای گفتن دارد.

آرتور مورگان با لحنی تمسخرآمیز خطاب به هوزِآ : "دوشیزه‌ی دیگه‌ای هست که نیاز به نجات دادن داشته باشه؟!"

You got any other lost maidens need saving

در ادامه شاهد این هستیم که داچ چندی از اعضای دارودسته را که پس از آشوب سرد به سختی دوباره توانسته‌اند انرژی خود را بدست بیاورند را برای هدف بعدی خود فرامی‌خواند. در این لحظه شاهد اولین مخالفت‌هایی هستیم که آرتور مورگان از خود نشان می‌دهد اما در کنار انتقادِ خود اطمینان حاصل می‌کند که وفاداری بی‌اندازه‌ی خود به داچ را نشان دهد. داچ می‌خواهد قبل از اینکه اُدریسکول‌ها آنها را غافل‌گیر کند، سریعتر به آنها یورش برده و به عبارتی یک قدم از آنها جلوتر باشد اما آرتور حس می‌کند برای جلب توجه دوباره، زود است. در حین این ماموریت متوجه می‌شویم که داچ سالها قبل برادرِ رهبر دارودسته‌ی اُدریسکول یعنی کُلم را به قتل رسانده است و در پاسخ، کُلم نیز معشوقه‌ی بیگناه داچ به نام "آنابل" را کشته است. از آن زمان درگیری و خونریزی بسیاری بین این دو گروه شکل گرفته است و برخلاف داچ، اُدریسکول سعی داشته با گسترش دادن دارودسته‌ی خود و اجیر کردن مزدوران بسیار، در قتل و غارت‌های خود موفق‌تر عمل کند.

در ادامه داچ و همدستانش کمپی که اُدریسکول‌ها در آن سکونت موقت پیدا کرده‌اند و در حال برنامه‌ریزی برای نقشه‌ی سرقت قطار کُرنوال هستند را پیدا می‌کنند. با اینکه داچ و آرتور از دوردست حضور شخصِ کُلم اُدریسکول در کمپ را تشخیص می‌دهند اما هدف اصلی داچ دزدیدن نقشه‌ی سرقت قطار بوده و تصویه حساب با کُلم را به زمان دیگری موکول می‌کند و صبر می‌کند تا او و تعدادی از افرادش از محل موردنظر خارج شوند. با توجه به لحن داچ می‌توان متوجه شد که دلیل تعقیب نکردن کُلم بیشتر از اینکه از سرِ منطق و منفعت گروه باشد، به دلیل این است که او دوست دارد به کُلم آسیب بزند و قبل از کشتن او با خراب کردن نقشه‌هایش او را آزار داده و نشان دهد که رهبری اهمیت بیشتری نسبت به تعداد افراد دارد. به همین منظور داچ در یکی از دیالوگ‌هایش به وضوح اشاره می‌کند که کُلم حتی اسم اعضای دارودسته‌ی خود را نمی‌شناسد و به جای وفاداری و ایجاد یک حس خانواده، به دنبال سواستفاده از افراد مختلف و جمع‌آوری افراد بیشتر است.

آرتور مورگان خطاب به داچ: "تو همیشه می‌گفتی که انتقام تجملی هست که ما استطاعت اون رو نداریم."

You always said revenge is a luxury we can’t afford

پس از پیدا کرده نقشه‌ی سرقت قطار و همینطور دینامیت‌هایی که اُدریسکول‌ها آماده کرده بودند، در راه بازگشت داچ و همدستان به فردی که در هنگام رصد کردن کمپ اُدریسکول‌ها او را دیده بودند برخورده و آرتور حالا فرصتی پیدا کرده است که شخصیت قلدر خود را به نمایش بگذارد، او را دستگیر کرده، برایش رجزخوانی کند و برای بازجویی به کمپ بیاورد. اسم او "کیران دافی" می‌باشد و چندی بعد شاهد خواهیم بود که به عضویت دارودسته درمی‌آید.

در ادامه با "سایمون پیرسون" آشنا می‌شویم که مسئول پخت و پز و پذیرایی کمپ می‌باشد. او از نبود مایحتاج لازم گله می‌کند و می‌گوید که کسی نتوانسته در این اطراف شکار موفقیت‌آمیزی داشته باشد و در این لحظه دوباره با آرتوری روبه‌رو می‌شویم که از شوخی کردن و تمسخر ترسی ندارد و اعلام می‌کند که اگر لازم باشد خود او را خواهند خورد چون سنگین‌وزن‌ترین عضو دارودسته است! این باعث می‌شود "چارلز اسمیت" که یکی از با معرفت‌ترین و همینطور پرکارترین عضو دارودسته است پیش‌قدم شده و با وجود اینکه دستش زخمی است به آرتور پیشنهاد دهد برای شکار به دلِ برف بزنند. بازی بصورت هوشمندانه‌ای از این فرصت استفاده می‌کند که هم اهمیت تامین غذا برای کمپ را به مخاطب تلقین کند و هم با بهانه‌ی زخمی شدن دستِ چارلز، برای آرتوری که در شکار تجربه‌ی چندانی ندارد، یک کلاس هوشمندانه‌ی تمرین شکار برگزار کند.

در ادامه دوباره شاهد عجله‌ی داچ برای سرقت قطار خواهیم بود. با وجود اصرار هوزِآ که به فکرِ افتادنِ آب‌ها از آسیاب است و حفاظت از اعضای گروه را در اولویت خود قرار داده است، داچ دوباره ریسک می‌کند تا به پول لازم برای رسیدن به رویای خود و خرید سرزمینی در دورست و یک زندگی آزادانه برای اعضای دارودسته، برسد. بیل و آرتور دینامیت‌ها را کار می‌گذارند اما در هنگام ورود قطار به محل موردنظر دینامیت‌ها منفجر نمی‌شوند. حالا زمان آن رسیده است که دوباره آرتور ارزش‌های خود را به داچ نشان داده و به متوقف کردن قطار بپردازد. پس از توقف قطار و جستجوی آن، داچ به چیزی که می‌خواهد می‌رسد. اوراق سهامی که می‌تواند به راحتی آن را به پول تبدیل کند.

با این حال به نظر می‌رسد هنوز کار بسیاری برای رسیدن به بودجه‌ی موردنظرِ داچ نیاز است. طبق پیشنهاد هوزِآ، دارودسته کمپ موقت خود را ترک کرده و به محلی در نزدیکی شهر کوچکی به نام "ولنتاین" کوچ می‌کنند. در راه سفر نیز دیالوگ‌های جالبی بین شخصیت‌ها رد و بدل می‌شود. بازی افراد سرخپوست و بومی را برای اولین بار به چارچوب و ذهنیتی که مخاطب برای Red Dead Redemption 2 در نظر گرفته است وارد می‌کند و تعدادی از اعضای قبیله‌ی بومی آمریکا را می‌توان دید که از فاصله‌ای دور دارودسته‌ی ون‌درلین را زیر نظر دارند. هوزِآ از بلایی که ارتش بر سر آنها آورده است می‌گوید و از خود دلسوزی نشان می‌دهد. چارلز نیز از روزهای کودکی خود می‌گوید و اعلام می‌کند که چیزی از قبیله‌ی خود به یاد ندارد و در سنی بسیار پایین مهاجرت کرده‌اند. مادر او بومی بوده و پدرش سیاه‌پوست بوده است. مادرش در سن کودکی توسط سربازان دستگیر شده و دیگر خبری از او نشده است و پدرش نیز دچار افسردگی شده و به الکل روی‌ آورده و چارلز در سن 13 سالگی مجبور به مستقل شدن و رو آوردن به دارودسته‌های مختلف شده است. هوزِآ اضافه می‌کند که آرتور نیز در همین سن و سال به دارودسته‌ی ون‌درلین اضافه شده است.

نهایتا با رسیدن اعضا به مکان موردنظر، به سرعت کمپ برپا شده و داچ سخنرانی‌های معروف خود را آغاز می‌کند. سخنرانی‌ قدرتمندی که این بار بارقه‌هایی از دیدگاه مایکا نیز در آن دیده می‌شود. او می‌گوید که همه باید کار کرده و لیاقت غذا و سرپناه خود در دارودسته را بدست آورند. دوباره هوزِآ اعتقادات محافظه‌‌کارانه‌ی خود را به گوش اعضا می‌رساند و بیشتر از هر چیز از آنها می‌خواهد که مواظب باشند تا دستگیر نشوند. در سمت مقابل از سخنان داچ بر می‌آید که او به هر قیمتی به پولی که لازم دارد باید برسد و همین دیدگاه در ادامه، داستان بازی را در پستی و بلندی‌های جذابی قرار می‌دهد که در قسمت‌های بعدی بصورتی مفصل به آنها خواهیم پرداخت.

داچ خطاب به اعضای دارودسته: "زمانش رسیده که همه شایستگی خودشون رو به دست بیارن"

It is time for everyone to earn their keep

امیدواریم از قسمت اول این سری مقالات لذت برده باشید. هدف ما این است که همه بتوانند در کنار گیم‌پلی، از تمام جزئیات داستان و روایت هوشمندانه‌ی Red Dead Redemption 2 نیز لذت ببرند. اگر پیشنهاد یا انتقادی در مورد این مقالات داستانی دارید، خوشحال می‌شویم آن را با ما به اشتراک بگذارید. هفته‌ی بعد با قسمت دوم داستان Red Dead Redemption 2 همراه پردیس‌گیم باشید.