سریال «سرگذشت ندیمه» (The Handmaid’s Tale) از شبکه Hulu و سریال «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) از شبکه HBO دو سریالی هستند که دستکم در یک نکته با هم دارای اشتراک هستند: هر دوی این سریال ها از کتاب هایی که بر اساس آن ها ساخته شده اند عبور کرده و مسیری شجاعانه و البته خودسرانه را در پیش گرفته اند که در کتاب های اصلی دیده نمی شود. پایان فصل پنجم سریال «بازی تاج و تخت» جایی بود که شورانرهای سریال، دیوید بنیاف و دی بی ویز، به پایان کتاب هایی رسیده بودند که تا آن زمان توسط جرج آر آر مارتین نوشته شده بود و «سرگذشت ندیمه» نیز در پایان فصل اول به انتهای رمان مارگارت اتوود رسید.
اما در حالی که «بازی تاج و تخت» به خاطر آنچه که تعجیل در داستان در فصول پایانی و تلاش سازندگان برای به اتمام رساندن هر چه سریع تر سریال مورد انتقاد قرار گرفته، «سرگذشت ندیمه» دقیقاً دارای مشکلی در جهت عکس است. بدون داشتن نقشه راه اتوود و به دلیل ذاتی نیاز به ادامه شرایط موجود راکد مانده و هیچ پیشرفتی در آن دیده نمی شود. پایان فصل دوم که در آن شخصیت جون تصمیم گرفت در گیلیاد مانده و بچه اش را به امیلی داد که به کانادا فرار کنند، جنجالی و امیدوار کننده به نظر می رسید. جون به تازگی با دختر اولش، هانا، که اکنون هفت سال بزرگ تر شده بود دیدار داشت. در طی مدت کوتاهی که این دو بار دیگر یکدیگر را ملاقات کردند، هانا از مادرش می پرسد که چرا به اندازه کافی برای پیدا کردن او تلاش نکرده است.
در سایه این دیالوگ ها، منطقی به نظر می رسید که جون تصمیم بگیرد دیگر دخترش را برای بار دوم ناامید نکرده و او را در گیلیاد تنها نگذارد. بدین ترتیب تصمیم او برای ماندن در گیلیاد، علیرغم این که براحتی می توانست همراه دختر دومش فرار کند، منطقی و قابل درک به نظر می رسید. اما در حالی که این پایان شرایط را برای فصل سوم و تلاش های جون به منظور بازگشت نزد هانا مهیا می کرد، بخش اعظم فصل سوم در واقع به نبرد و کمپین تبلیغاتی و حقوقی واترفوردها برای تحت فشار قرار دادن دولت کانادا و بازگرداندن نیکول/هالی به گیلیاد تمرکز دارد.
در تمام این مدت به ندرت به وضعیت هانا پرداخته می شود و اکنون پس از تلاش نافرجام و نابخردانه جون برای ملاقات با او در مدرسه، اکنون به جایی نامعلوم و دوردست منتقل شده است. داستان فرعی که در آن جون به طور محدود به عضویت گروه مقاومت علیه گیلیاد می پیوندد- جنبه ای که در صورت ادامه پیدا کردن می توانست و می تواند به جذاب ترین بخش داستان سریال تبدیل شود- نیز در اپیزودهای اخیر فصل سوم نادیده گرفته شده است. بدین ترتیب می توان گفت که طرفداران سریال احساس درماندگی و رکودی بی پایان را دارند که بر جذابیت این سریال تاثیر گذاشته است.
همه مخاطبان سریال «بازی تاج و تخت» در این موضوع با هم توافق نظر دارند که پس از پیشی گرفتن نسخه سریالی از اتفاقات کتاب های مارتین، این سریال دچار افتی قابل توجه شد. پس از پیشی گرفتن نسخه سریالی، مارتین نکات مهم و کلیدی و خط سیر داستانی را در اختیار سازندگان سریال قرار می داد که بر اساس آن داستان را به اتمام برسانند اما دیگر مانند گذشته منبعی غنی و پرجزییات در دسترس نبود که سازندگان بتوانند از آن به عنوان راهنما استفاده کنند. فصل هشتم و پایانی سریال به آسانی بدترین و جنجالی ترین فصل سریال بود که در تنها ۶ اپیزود و به شکلی ناشیانه به داستان وایت واکرها، دنریس تارگرین و جان اسنو و کلیت داستان «بازی تاج و تخت» پایان داد بدون آنکه کسی را راضی کرده باشد.
جرج آر آر مارتین در مصاحبه ای عنوان کرده بود که این سریال می توانست حتی تا ۱۳ فصل نیز ادامه داشته باشد اما شورانرهای سریال تاکید داشته اند که می خواهند هر چه زودتر این سریال را به اتمام برسانند. بدین ترتیب بنیاف و ویز نه تنها تصمیم گرفتند که داستان وستروس را در فصل هشتم به پایان برسانند بلکه دو فصل پایانی نسبت به فصول قبلی نیز کوتاه تر شد. این موضوع بدین معنا بود که نبرد بین مردگان و زندگان که از اولین سکانس سریال در اولین اپیزود برای آن برنامه ریزی شده و کلیت داستان بر اساس آن شکل گرفته بود تنها در یک اپیزود به پایان می رسید.
بیشتر بخوانید: واقعیاتی جالب و خواندنی در مورد مینی سریال «چرنوبیل» و ماجرای واقعی آن [قسمت اول]
نبرد با خاندان لنیستر نیز تنها در دو اپیزود و مابقی ماجراها نیز تنها در اپیزود پایانی خاتمه می یافت. اگر چه بسیاری پایان زندگی دنریس و سرسی را از ابتدای فصل هشتم حدس می زدند اما آنچه که در داستان در مورد این دو شخصیت رخ داد بسیار سریع و با عجله صورت گرفت. دنریس به یکباره از ملکه محبوب به هیولایی تبدیل شد که بی دلیل زنان و کودکان کینگز لندینگ را زنده زنده می سوزاند. اگر چه سازندگان سریال به خوبی می دانستند که چگونه باید داستان را به پایان برسانند اما این پایان داستان به شکلی بسیار سریع و با عجله صورت گرفت.
در پایان کتاب مارگارت اتوود گفته می شود که حکومت گیلیاد در نهایت سقوط می کند هر چند به سرنوشت جون اشاره ای نمی شود. همانطور که در بالا گفته شد، همه چیز قبل از پایان کتاب اتوود در فصل اول سریال «سرگذشت ندیمه» به تصویر کشیده شده و بروس میلر، شورانر سریال، گفته که وی تاکنون طرح کلی ۱۰ فصل از این سریال را طرح ریزی کرده است. اگر چه ادامه این سریال برای ۱۰ فصل می تواند از یک نظر جذاب و امیدوار کننده باشد اما با توجه به خسته کننده شدن اپیزودهای فصل سوم و کند شدن داستان، ادامه ماجرا برای ۷ فصل دیگر می تواند چندان مورد رضایت مخاطبان سریال نباشد. میلر گفته است که می خواهد فصول آخر مورد نظر خود را به سقوط گیلیاد و نسخه ای از دادگاه نورنبرگ اختصاص دهد اما هنوز مدت زمان زیادی برای رسیدن به آن نقطه وجود دارد.
از یک طرف، تصویرسازی «سرگذشت ندیمه» از سرکوب شهروندان توسط یک دولت بیرحم، تمامیت خواه و اقتدارگرا به شکل زیبا و قابل توجهی واقع بینانه است: عجز و درماندگی جون در سایه تهدید به مرگ، شکنجه یا فرستاده شدن به اردوگاه های کار اجباری موسوم به کلونی ها بسیار باورپذیرتر از این است که او یک تنه ارتشی از انقلابیون را برای ساقط کردن گیلیاد رهبری کند. از طرف دیگر، شخصیتی که دائماً در حال زجر کشیدن در شرایطی ثابت و بدون امکان فرار است، ضرورتاً برای یک سریال ادامه دار مناسب نیست. این ایده که جون در ۵ یا ۶ فصل آینده همچنان ندیمه ای در اختیار فرماندهان ارشد باشد، همچنان از خانواده اش دور نگهداشته شود و تنها عمل شورشگرانه اش صحبت های درگوشی با دیگر ندیمه ها در فروشگاه های مواد غذایی باشد چندان جذاب نبوده و برای مخاطبان خسته کننده خواهد بود.
درام های سریالی معمولاً بر حرکت به سمت جلو و جلوگیری از سکون تمرکز دارند اما به نظر می رسد که «سرگذشت ندیمه» دستکم تا به اینجای فصل سوم دچار سکون شده و در حال درجا زدن است. چنین موضوعی بیش از همه در شخصیت پردازی سرینا واترفورد در این فصل مشهود است. سرینا که در دو فصل اول شخصیتی پیچیده و جذاب بود، به طور متناوب احساس تنفر شدید و همدردی محدود را در مخاطبان ایجاد می کرد و در پایان فصل دوم بهترین تصویر سازی از این شخصیت صورت گرفت، جایی که مخاطب به این نتیجه می رسد که سرینا و دیگر زنان، قربانی دنیایی شده اند که خود در خلق آن دست داشته و برای تحقق آن تلاش کرده اند. در انتهای فصل دوم، سرینا در یک تصمیم لحظه ای اجازه می دهد نیکول از او جدا شود تا بدین ترتیب مجبور نباشد در کشوری مانند گیلیاد که جهنم زنان است زندگی کند.
در فصل سوم اما، پس از ملاقات دوباره با نیکول، سرینا بار دیگر به همان شخصیت نفرت انگیز سابق بازگشته و با شوهرش همدست می شود تا آنچه که در فصل دوم انجام داد و هیجان انگیزترین سکانس فصل بود را خنثی نماید. البته فصل سوم «سرگذشت ندیمه» بدون نقطه قوت نیز نبوده است. تصویرسازی های جذابی نیز در این فصل صورت گرفته که از آن میان می توان به تبدیل بنای یادبود واشنگتن به یک صلیب بزرگ و نابودی مجسمه یادمان آبراهام لینکلن و ندیمه هایی که با دوختن دهان هایشان و زدن ابزاری شبیه پوزبند ساکت شده اند اشاره کرد. اما در حالی که سریال «بازی تاج و تخت» برای رسیدن به نقطه پایانی عجله ای وصف ناپذیر داشت، به نظر می رسد که «سرگذشت ندیمه» در گل گیر کرده و به سختی تلاش می کند هر چه دیرتر به نقطه پایان برسد.
بیشتر بخوانید: ۱۰ سریال علمی تخیلی کمتر دیده شده این روزها که حتماً باید ببینید [قسمت اول]
نوشته چه چیزی سریال «سرگذشت ندیمه» را از «بازی تاج و تخت» متمایز ساخته است؟ اولین بار در روزیاتو پدیدار شد.